شب های تنهایی

امروز هی از وقتی بیدار شدم بین اینستا و واتس میچرخیدم؛حرصم میگرفت که چرا دیشب نتش رو خاموش کرد خوابید در حالیکه من کلی هم قبل از اینکه جواب بده منتظر جواب دادنش بودم.با خودم گفتم خریت از خودته که میبینی اذیتت میکنه بودنش و مدل جواب دادنش ولی بازم دنبالش رو داری.هر چند ایندفعه اون اومد روی وضعیتم ریپلی زد ک باز منم باهاش حرف زدم.ولی ادامه ی حرف زدنش با من بود ک هی پیام دادم بهش....معطل بودم بیاد پیام بده شب های تنهایی...ادامه مطلب

این روزا که آرایشگاه نمیرم و برا استخدامی هم نمیخونم و میخوام برنامه های گوشیمم حذف کنم،و کلا با کارای خونه درگیرم؛خیلی افسردم.خیلی لهم.میدونم ک بدتر از این روزا رو هم گذروندم و میدونم ک‌بدتر از اینها هم قراره بگذره بهم.ولی باز هم سخت میگذرونم...خب سختمه ک داره سی سالم میشه و واقعن با اتفاقاتی که برام افتاده نای جمع و جور کردنم داره از بین میره و هنوز دارم تو خونه بابا و با یه خونه ی خیلی شلوغ ک از ۵۰ یا ۶۰ سال قبلم توش وسیله پیدا میشه و نمیندازن آشغالا رو دور سر میکنم....شاید بگین هیچ جا خونه بابا نمیشه.منم قبول دارم.ولی خب خستم از این هجم از شلوغی و آشغال تو خونه و این حجم از کار...امروز خونه تکونی تموم شه فردا نه که سه روز بعد همه جا نیاز به گردگیری دسمال کشیدن و شستن اساسی داره...خونه ای که مادرش از بیرون میاد لباسشو وسط خونه و یا رو مبل میندازه.مادری ک گوشت تیکه میکنه زیر دسش زیر انداز نمیذاره و با یه سینی کوچیک کار میکنه و بعد فرشای شسته شده به یه روز کثیف میشن.مادری ک اصن سلیقه جمع و جارو کردن نداره و بدتر میریزه بهم...مادری ک از جمع و جارو کردن فقط جارو کردن با جارو دستی و اونم شب های تنهایی...ادامه مطلب

یه روزی میرسع ک میبینی هییییچی واست نمونده

هیچکی واست نمونده

نه رفیقات هستن

نه عشقت

نه هیییچ

تنهای تنها

یه روزی میرسه ک میبینی همه دنیا رو بخاطر یکی کنار زدی و همون یکیو هم نداری

اون روز برا من به معنای واقعی رسیده

حس میکنم هیشکی واسم نمونده

همه رو از خودم روندم واس بودن با تو

ولی تو رو هم ندارم

این روزا از همه چی و همه کس بیزارم...همین

شب های تنهایی...

وقتی اصلا نیست؛وقتی از هر هزار تا پیام دو تا رو جواب میده وقتی با هزار بار گفتنم باز کار خودش رو انجام‌میده،وقتی از صب جواب زنگ و پیام نمیده و شب ک میشه خاموش میشه،من شک میکنم.شک به دوست داشتنش به این شب های تنهایی...ادامه مطلب

یهو توی یه وبلاگ یه کامنت از سال ۹۴ خوندم در مورد اینکه خوابش رو دیده بودم و خیلی خواب خوبی بود ولی چ فایده داش ک فقط خواب بود...یاد تموم وقتایی افتادم ک چقدر دیوانه وار بهش یه حس متفاوت داشتم...از ای شب های تنهایی...ادامه مطلب

هر چقدر هم که بخواهی گذشته و آدمهای اشتباه گذشته ات تکرار, نشود نمی شود که نمی شود که نمی شود. همیشه در گوشه ی ذهنت و یا شاید دلت در تمام لحظات بخصوص شادی ها،یادی ازگذشته و اشتباهاتت خواهی کرد. در هر ک شب های تنهایی...ادامه مطلب

رفتم دیدن غزال...یه کافه آروم و دنج تو خیابون انقلاب،نشستیم دو ساعت حرف زدیم باهم.

پ.ن:به درست و غلطش کار ندارم ولی اگر خدا جای حق نشسته بااااید جواب همه چیو بده.نمیگذرم از هیییچ بدی که در حقم شده...

شب های تنهایی...

تو راه برگشت از تهران،بابا به دوستش که کرمان بودن زنگ زد که میایم شب خونتون. منم به فاطمه گفتم که من کرمانم.فاطی دعوام کرد که چرا دیر گفتی و من رفتم بردسیر.و من خیلی ناراحت شدم که به ساز بقیه باید برق شب های تنهایی...ادامه مطلب

این پست تعلق دارد به تمام محرمانه, های زندگی من.که شما هم نباید بدانی بله خود خود شما.

شب های تنهایی...

اگر روزی پدر یا مادر, شدید در هر شرایطی بودید و هر چقدر هم که زمانه به شما سخت گرفت شما به فرزندانتان سخت نگیرید.یقین داشته باشید دنیا همان اندازه که برای شما سخت است برای او هم سختی های خودش را دارد ل شب های تنهایی...ادامه مطلب